زمان:4 ماه پیش (دوران نامزدی)
تا صدای بوق ماشین رو شنید کارش رو نصفه رها کرد با ذوق و شوق گفت نامزدم اومده دنبالم باید برم،چشماش از خوشحالی برق می زد،خداحافظی کرد و رفت.
زمان:2 هفته پیش(بعد از ازدواج)
از در وارد شد ازش حال همسرش رو پرسیدن گفت:رفته تهران راحتم این مدت نیست،چیه همش بیخ دل آدم،الان که نیست راحت واسه خودم می گردم و می چرخم،یه روز مهمونی یه روز خرید...!!!